129

چند وقته از نوشتن دور بودم ، بخشیش بعلت مشغله و بخشیش به علت گشادی بود! 

این کرونای لعنتی سایه سیاهش رو از روی شهر بر نمیداره ...

129...

امشب بازم چشمام به یادت بارونی شدن... چند شب دیگه ، چند روز و ماه و سال دیگه باید بگذره تا بتونم با غم دلتنگیت کنار بیام...

تا بتونم با خودم کنار بیام که تو ادم اشتباهی برای من بودی ....‌ چند وقت باید بگذره تا بتونم نسبت به اسمت ، پی ام هات ، پست هات عادی بشم

129...

تاریخ رو فراموش نکن! کم حافظه نباش! خیلی از اتفاق ها چند بار تو زندگیت تکرار میشن و تو باید ازشون درس بگیری، باید یاد بگیری از مقابل یه سریشون بگذری باید یه سری چیزارو تجربه کنی ... 

زندگی برای ادمای بد حافظه تلخ و سخت پیش میره!

129...

خب به نظرم رسید تموم کردن ان رابطه از ادامه دادنش بهتره به خاطر اختلاف سنی و همون مساله کار کردن البته این اختلاف سنیه خودش کلی مشکل دیگه روهمراهش داره

اینم از شانس من:/

 

129...

در حال حاضر در دهه مبارک و گرامی فرجه امتحانات به سر میبرم :)) ینی کلی خوشی تو اون دوهفته امتحانا از دماغت در میاد

البته خوشی که چه عرض کنم:/ همش دعوا و ترس و استرس و سرو کله زدن با مامان و بابا و خواهرم

 

129...

اینقدر فکرم مشغوله که نگو! امتحانات هنوز تموم نشدن و فردا امتحان اخلاق داریم با خانوم کفش قشنگ و اونم به صورت تشریحی امتحان امروز رو‌گنددد زدم چون دیشب خیلی فکرم مشغول بود و یه جمله رو باید صدبار میخو 129...ادامه مطلب

تو راه مشهدیم و‌من الان چشم قلبی شدم:)) قرار بود ساعت چهارو پنج صبح راه بیفتیم ولی ساعت نه راه افتادیم الانم ملایرم من پیش مریم جوجه نشستم 

129...

ادامه پست قبل:)

 

نشون به اون نشون که به ما گفته بودن ساعت 5 و ما ساعت 9 راه افتادیم ...نکبتا:/

خلاصه که مشهدمون رو رفتیم زیارت کردیم من دل تو دلم نبود که برم حرم بهش زنگ بزنم به تموم بچه های اتاق ز زدم دو نفرشون بر نداشتن به آیدا زنگ زدم به بابا هم.

ولی اون زد تو ذوقم گفت به این کارا اعتقادی ندارم:/

بی تربیت

 

129...

اونجا همششش ذهنم در گیر ادامه رابطه بود اون تهران بود ... بزور اگه یه سلام خوبی در طول روز به من میگفت منم صبح تا شب چشم انتظار یه اس یا پی ام از جانب اونالان دیگه خیلی جدی نمیگرم ... اصن اونجا میخواس 129...ادامه مطلب